سیرت و تاریخ

سیرت و تاریخ

15- فَوَاللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا وَاحِدًا، خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ». «فردا پرچم را به دست مردی خواهم داد که الله فتح و پيروزی را به دست او رقم خواهد زد، الله و رسولش را دوست دارد و الله و رسولش او را دوست دارند». گفت: مردم شب را درحالی سپری کردند که به يکديگر می گفتند: کداميک از آنها پرچم را دريافت خواهد کرد. وقت صبح شد، مردم نزد رسول الله صلى الله عليه وسلم رفتند و هريکی از آنها امید داشت پرچم به او واگذار شود، که رسول الله صلى الله عليه وسلم فرمود: «أَيْنَ عليُّ بنُ أَبي طالب؟»: «علی بن ابی طالب کجاست؟» گفته شد: چشمش درد می کند. فرمود: «به دنبال او بفرستيد». پس علی رضی الله عنه را آوردند و رسول الله صلى الله عليه وسلم از آب دهانش به چشمان علی ماليد و برای او دعا کرد که علی رضی الله عنه بلافاصله چنان بهبود يافت که گويا هيچ دردی نداشته است، آنگاه رسول الله صلى الله عليه وسلم پرچم را به او داد و فرمود: «بدون عجله به سوی آنها برو تا به منطقه ی آنها برسی؛ آنگاه آنان را به سوی اسلام فرابخوان، و آنان را از حقوق الله متعال که در دين بر آنها واجب می شود، آگاه کن. به الله سوگند که اگر الله يک نفر را به وسيله ی تو هدايت نمايد، برای تو از شتران سرخ مو بهتر است

26- اولین وحی بر رسول الله صلی الله علیه وسلم به صورت رؤیای صادقه بود که در خواب بر وی الهام شده و در بیداری همچون سپیده صبح محقق می باشد، آنگاه او علاقه مند به انزوا و خلوت شده و چندین روز و شب در غار حرا می ماند قبل از این که به خانوادۀ خود برگردد و زاد و متاعی با خود بیارد، سپس برای این روزها به سوی خدیجه رضی الله عنها بر می گشت برای گرفتن زاد و متاع، تا این که حق بسوی او آمد در حالی که او در غار حراء بود، وقتی فرشته الهی آمد و برایش گفت بخوان، گفت: من قادر به خواندن نیستم، گفت: در این هنگام آن‌چنان مرا فشرد که بی رمق شدم، سپس رهایم نمود و گفت بخوان، من گفتم: قادر به خواندن نیستم، در این هنگام آن‌چنان مرا فشرد که بی رمق شدم و باز رهایم نمود؛ تا آنکه آن فرشته در مرتبه سوم مرا فشرد و رها نمود و گفت: {اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ